شب را نوشیده ام

وبر این شاخه های شکسته می گریم

مرا تنها گذار

ای چشم تبدار سرگردان!

مرا با رنج بودن تنها گذار

مگذار خواب وجودم راپرپر کنم

مگذار از بالش تاریک تنهایی سربردارم

وبه دامن بی تاروپود رویاها بیاویزم

سپیدی های فریب

روی ستون های بی سایه رجز می خوانند

طلسم شکسته ی خوابم را بنگر

بیهوده به زنجیر مروارید چشمم آویخته

او را بگو

تپش جهنمی مست!

او را بگو:نسیم سیاه چشمانت را نوشیده ام

نوشیده ام که پیویسته بی آرامم

جهنم سرگردان

مرا تنها گذار

سهراب سپهری




نظرات 10 + ارسال نظر
هوار سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 04:58 ب.ظ http://www.sakht.blogfa.com

در آن نیمه های سکوت که پاره پاره وجودم را جستجو مى کنم .درآن هنگام که آتش امید به روی دیدگانم سرد است.در آن هنگام که ابلیس پیرمست پاهای جوانم را زنجیر مرگ میکند.هنگامی که گیاه وجودم زیربارشلاق باران خم می شود و زمانی که حتى تکه ابرى در چشمانم نمی یابم تا کویر سوزان قلبم راسیراب کند در این تاریک ظلمت که دستی ناجی نمی یابم.از آن دوردستهای خیال نوری را می یابم که همچون کهربایی من را به سوی خویش می خواند. *************************************

... سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 06:02 ب.ظ

سلام باران خانم
گفته بودم که باز هم میام ...
اما ...

حسین سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 06:56 ب.ظ http://www.mh24851.persianblog.com

راستش من با این سهراب سپهری زیاد رابطه دوستانه ای نداریم. آخه سال سوم بود فکر کنم هر چی شعر حفظی تو کتاب ادبیات بود مال سهراب بود منم که اصلا تو حفظ کردن شعر خوب نبودم :ی‌ولی از شوخی بگذریم خدائیش شعراش خیلی قشنگه...دل در غم عشق مبتلا خواهم کرد//جان را سپر تیر بلا خواهم کرد...عمری که نه در عشق تو بگذاشته ام//امروز به خون دل قضا خواهم کرد...ولی من با مولوی و حافظ بیشتر حال میکنم. مثل این شعر بالا که فکر کنم ماله مولوی باشه ؛) راستی عکست هم نمیاد نمیدونم چرا؟! بعدش هم آپ کردم‌؛)

بامداد سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 08:40 ب.ظ

سلام .این روزهازیادحال خوشی ندارم.نمی دانم شماچرابهم سرنمی زنید.دراولین فرصت کلی حرف برات دارم.

سحر جووون سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 09:49 ب.ظ http://saharvahediyeh.persianblog.com

سلام نینا جون نمیخوای خبری از کنکورت بهم بدی؟
نمیخوای بگی بلاخره قبول شدی یا (((بازم میگم!))) قبول شدی؟
امیدوارم با خبره خوش بیای!!
نینا من عصبانی ام میدونی چرا؟! آخه یه مطلب فرستادم برای این پرشین بلاگ اما ۲روزه نفرستادتش!!!
من که خسته شدم از بس مطالبمو دیر میفرسته!!!!
دوست هم ندارم دوباره برم توی بلاگفا وبلاگ بسازم چون جاش خیلی مسخره اس و امکاناتش کمتره!!
موندم چیکار کنم بیشتر از وبلاگم نگران تو هستم کجایی؟
روی خط هم که دیگه نمیای!!!
بازم میگم امیدوارم با خبرای خوش بیای!!!
موفق و سلامت باشی خدانگهدار!!

vahid چهارشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 12:12 ق.ظ http://www.jelveh.co.nr

ziba bod,mer30

نادر چهارشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 03:03 ق.ظ http://nader3soot.persianblog.com/

سلام باران جون امیدوارم حالت خوب باشه راستی خوب شد که اون روز اینجا نبودی که اون صحنه ها رو ببینی وگر نه به قول خودت سیل راه می افتاد اون موقع همه محلمون اب میگرفت
مرسی از اینکه ما رو فراموش نمیکنی ضمنا چون لینک شما از همه بهتر بوداون و اول از همه گذاشتم با ارزوی روزهای خوش برای شما بای تا های

مسعود چهارشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 09:09 ق.ظ http://alonerhino.persianblog.com

سلام...الن روزها خیلی تنهام....خیلی...ممنونم که سراغی گرفتی ازم

یحیی چهارشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 09:30 ق.ظ http://roze-sahra.blogsky.com

سلام باران جون
مثل همیشه زیبا بود
فعلا

زندوووووووووووووووووونی پنج‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 04:26 ب.ظ

سلام بارونم ...این شعررو تا حالا نشنیده بودم ...از لطفی که نسبت ب هاسمه مزخرفم داشتی ممنون ..بعدشم میگما این عکسه که گذاشتی بالا بیوگرافیت عکسه خودته ها؟؟!؟؟؟؟؟؟؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد