این هفته سرم یه جورایی خیلی شلوغه.دیگه فرصت سر خاروندنم ندارم.2 تا دیگه می خوان برن قاطی مرغ و خروسا عذاب الیمش واسه ماست.ترم اولیم باشی.تو جو دانشگاه نمی تونی از خیر کلاساتم بگذری.هیییییی روزگار......دیشب با یلدا حرف می زدم دوستش تارا هم خونشون بود ...یلدا گفت:باران تارا می گه من کاوه رو خیلی دوست دارم تو بگو چی کار کنم؟!!!!!!!!!!حالا خوبه یه سالی میشه که با کاوه جان دوست هستند.تنها کاری که کردم زدم زیر خنده.واقعا جوک بود...**کل اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی**.....به مرحله بهیاری هم نرسیدم چه برسه طبابت می بینی دنیای مارو؟همه التماس دعای تجویز نسخه دارن......نسخه ی منو کی می پیچه؟

البته بگذریم که تو دوره ی سنی من و امثال من خیلی نمی شه دنبال یه دوستی ثابت گشت.خیلی کم می تونی کسی رو پیدا کنی که دنبال بچه بازی نباشه! بچه بازی که نه........جوونیو جاهلی....ما علامه های دهرهم دوست داریم همه چی رو خودمون تجربه کنیم اینه که......(الان نگو دستش به گوشت نمی رسه می گه بو می ده!)....حالا چه دوست دختر چه دوست پسر!اوایل این مساله خیلی اذیتم می کرد.از دست همه ی دوستای دخترم شاکی بودم که چرا هیچ وقت کسی برام وقت نداشت!توقع زیادی نبود.بریم با هم یه فیلمی ببینیمو بعدا بریم یه جا مثل بچه ی آدم بشینیم یه چیزی بخوریم!(از انصاف هم نگذریم رفتیم ولی...3 ماه یه دفه!)
اما این می گفت مامانم نمی ذاره....اون یکی می گفت امروز وقت ندارم....الی آخر..(البته وقتی پای یه پسر تو زندگی دوستات کشیده میشه بهترین فرصته که بشناسیشون!) تا این که بعدها فهمیدم نمی تونم از دوستام این توقع ها رو هم داشته باشم.نمی دونم شایدم دلیل اصلیش اینه که نه این وری بودم نه اونوریسعی کردم تعادلو حفظ کنم و به باورهامم ایمان داشتم.هنوزم دارم.**آدم محافظه کاریم!**الان هم دیگه توی دنیای خودم سیر می کنم...نقش همون بارانی رو بازی می کنم که به قول تارا مشاور خانواده ی کاراییه!....



توی دنیای به این بزرگی فقط یه دوست بود که بودن باهاش بهم قدرت می داد.تنها کسی که بهش تکیه می کردم......یه شب در میونم دارم خوابش رو می بینم...خواب نازنین رو!دلم براش تنگ شده.....می خوام بهش زنگ بزنم و به قول یکی بهش بگم ما دیگه بچه نیستیم ولی از عکس العملش می ترسم.نمی خوام تصویری که ازش داشتم خراب بشه!
الان دقیقا دو سال گذشته....یعنی زمان کافیه برای این که دو نفر همو ببخشن؟از طرفیم می دونم که اگه آشتی هم بکنیم دیگه اون صمیمت قبلی 90% پیش نمیاد و می دونم که این مساله اون موقع عذاب آور می شه....پس تکلیف چیه؟

چه جوری باهاش آشتی کنم؟

نظرات 13 + ارسال نظر
... سه‌شنبه 10 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 03:42 ب.ظ

سلام ...
امروز نوشته هات یه جور دیگه شده بود ...
دیگه حرف از تنهایی نمی زنی ...
دیگه دم از جدایی نمی زنی ...
ایندفعه با پیوستن و آشتی کردن وارد شدی ...
پرسیدی که چه جوری اشتی کنم ؟
سوالت جواب نداره ...
...
...
...

میم سه‌شنبه 10 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 04:23 ب.ظ http://meem121.persianblog.com

سلام ... از من می‌شنوی دل رو بزن به دریا

امیر سه‌شنبه 10 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 04:47 ب.ظ http://salamedobarehbeaftab.persianblog.com

سلام:امیدوارم این روند تو زندگیت ادامه داشته باشه،شما خودت یه مشاور خانواده کارایی هستی؟هستی؟؟امروز میخوام برم برای فریاد زدن یادت میآد چیو میگم؟؟؟دارم تمرین خداحافظی میکنم،از بعضی چیزها،،نه از این دنیا،،از بعضی موارد زندگی..............

رویا سه‌شنبه 10 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 06:09 ب.ظ http://shelereh.mihanblog.com


باران

سلام عزیز ...خوبی؟ من کسی رو یادم نرفته بی وفا هم نشدم فقط یه خورده
سرم شلوغه خیلی وقته بود که به کسی سر نزده بودم خیلی هم دلم برای همه تنگ شده بود
مرسی که تو به یادم بودی و اومدی
..........امشب از اون شباست که من دلم میخواد داد بزنم تو شهر
این غریبه ها دردمو فزیاد بزنم ........امشب از اون شباست که من دوباره دیوونه شدم
امشب از اون شباست که من اسیر میخونه شدم .....................عیدتم پیشاپیش مبارک
من هم آپیدم ........چه جوری آشتی کنی؟....اینجوری که تو گفتی آشتی نکنی بهتره


[ بدون نام ] چهارشنبه 11 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 10:30 ق.ظ

باران خوبم سلام : مددکار اجتماعی بودن هم خودش عالمی دار ه!!!!!! البته مواظب خودت باش .. مطمئن باش که اگر راهیی باشه ِِِ؛ تو یک قدم جلو بذاری همه راهها باز میشه .. میدونم که مثل قبل رابطه تون نمیشه .. ولی شاید (اگه جور شد ) محکم حفظش کنین این دفعه حتی از دفعه پیش بادوام تر بشه .. راستی اینطور نوشته هات رو دوست دارم چون امیدوارم میکنه (باور کن حقیقت )

بامداد چهارشنبه 11 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 10:39 ق.ظ

سلام دوست خوبم.چرافکرمی کنی من عوض شدم.من همون بامدادسابق هستم.ولی یه سئوال ازت دارم.اگه اروپایی هادارن زندگی می کنندپس ماداریم چیکارمی کنیم.؟

امین چهارشنبه 11 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 01:52 ب.ظ http://shaereashegh.persianblog.com

سلام آره خیلی وقته برگشته ام این شمائید که سر به ما نمیزنید منم چند بار سر زدم دیدم حرف ها یه جورایی بارونی نیست چیزی نداشتم بگم همین
موفق باشید یا علی

مسعود چهارشنبه 11 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 02:39 ب.ظ http://alonerhino.persianblog.com

سلام...برو...برو آشتی کن.....خدا کمکت می کنه...اژه خواستی خبرشو هم بده...من به روزم باران...مدتهاست لطفی نمی کنی

حسین چهارشنبه 11 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 03:14 ب.ظ http://www.mh24851.persianblog.com

سلام :) مبارک باشه، همون دو نفری که میخان برن قاطی مرغا ؛) منم میگم دلت رو بزن به دریا...تلفن رو بردار...زنگ بزن بهش...به نظر من ۲ سال برای بخشیدن یکی که یه زمانی دوست خوبی برات بوده کافی که هیچ، زیاد هم هست...یه بسم ا... بگو زنگ بزن بهش... راستی عید فطرت هم مبارک

سحر جووووووووون چهارشنبه 11 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 04:51 ب.ظ http://saharvahediyeh.persianblog.com

سلام خوبی نینا جونم؟!؟!
میبینی من چقدر بی معرفتم!؟! که یه سر به تو نزدم امروز داشتم لیس دوستامو میدیدم چشمم که به اسمت افتاد از دست خودم خیلی عصبانی شدم!!
خیلی وبلاگت خووب شده مخصوصا آهنگه جدیدش که دیگه محشرش کرده!
در مورده دوستت هم باید بگم من هم یه ۱سالی با یکی از دوستام قهر بودم البته قهر از جانبه من بود خودم رفتم جلو اونم انگار احساس میکرد میخوام باهاش آشتی کنم!!
رفتیم توی بغله هم دیگه((فکره بد نکنیا!! دوستم همین هدیه اس!))
اما من در مورده دوسته تو و احساساته اون چیزی نمیدونم ولی تورو خوب میشناسم که چقدر دل نازکی و چقدر ازین دوری شکستی!!((بابا من ادم شناسم(چشمک)
ولی باید سعی کنی یه طوری جلو بری که فکر نکنه داری خودتو بهش تحمل میکنی!بخاطره همینم بهتره از دور مراقبش باشی و ازش مواظبت کنی و از دور کمکش کنی که به تو فکر کنه و با عقلش تصمیم بگیره سعی کن کارایی بکنی جلوش که وقتی قدیم باهاش دوست بودی خیلی لزون کار خوشحال میشده!!!
من دیگه زیادی مزاحم شدم ولی امیدوارم که دوباره دوستتو و دلشو بدست بیاری! عید فطر رو هم پیشاپیش تبریک میگم
موفق و سلامت باشین(هم خودت و هم دوستت)
خدانگهدار

ملیحه پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 10:42 ق.ظ

اون مطلب بی اسمه مال منه ببخشید یادم رفت اسمم رو بنویسم .. راستی عیدت هم بارک .. به هراونچه که می خوای اگه مصلحته برسی....

امیر پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 10:52 ب.ظ http://aznoo.mihanblog.com

سلام:عید شما مبارک باد تا بعد...

..::ســـــــوال::.. جمعه 13 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 02:53 ق.ظ http://3oal.mihanblog.com

سلام سلام .. باران قشنگ پاییزی.. (بهت نمیاد باان تند باشی!!) از کل مطلبت همرو بیخیال فقط بچسب به نازنین... من به جای تو بودم و واقعا دلم براش تنگ شده بود زنگ میزدم و میگفتم دنیای ما ۲ روزه . واقعا ارزش نداره اگه ما بخوایم این چند روزه باقی مونده از زندگیمون رو به خاطر این جور چیزا خراب کنیم... من نمیدونم برای شما قهرید .. ولی هر چیزی که باعث جداییتون شده ؛ هر چیزی ؛ بازم ارزش این همه دوری و جدا موندن رو نداره ... حیفه به خدا ...... تو باید بری حتما باهاش حرف بزنی.... برو حتما .. میری‌؟؟؟ بریا ! نری من خودمو میکشم :(((((((((............ من آپ کردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد