دیشب بعد از مدتها توی خوابم دوباره اون غریبه ی آشنا رو دیدم...
اما صبح که بلند شدم نه حالم بد بود٬نه نا امید بودم و نه غصه دار....
انگار یه آرزوی برباد رفته از زیر خاکسترهای فراموشی سربلند کرده بود تا بهم بگه باید از گذشتت عبرت بگیری وگرنه تجربه هات به چه دردت می خورن؟!!!
رویای دیشبم عجیب دگرگونم کرده.باز هم اون غریبه بود...مدتهاست که دیگه ندیدمش....
غریبه ا ی  که کودکی من رو به روزهای تلخ آگاهی پیوند زد.احتمالا دیگه الان فهمیدین منظورم کیه!
توی رویای مبهمم برگشته بود.و بازگشتش بیشتر از هر چیز برام برجسته و واضح بود.می خندید و از این بازگشت خوشحال...
احساس مرده و فراموش شده ام دوباره بیدار شده بود و ذهنم پر از چراها...
همه جا نورانی بود و همه شاد بودن. دیدن این رویا حدود یک سال پیش می تونست تا یک هفته حسابی سرپام نگه داره.
نمی دونم تا چه حد حرفام واضحه ٬اولین احساس آدم هیچ وقت فراموش نمی شه.مخصوصا اگه یک طرفه بوده باشه و تو هم پایان خوش آرزوهات رو برای همیشه از یاد برده باشی.





اما امروز دیگه این ها رو نمی گم که غصه بخورم٬آه حسرت بکشم و نا امیدانه به آینده ی مبهمم نگاه کنم٬فقط خواستم بنویسم که یادم باشه این حس زندگیم رو زیرو رو کرد.بزرگترین درسها رو بهم داد.هنوزم که هنوزه سرم رو مثل کبک کردم زیر برف که قدرت و تلخی بعضی از این درس ها رو حس نکنم.من کودکی٬شوق و آرزوهام رو به احساسم فروختم.خنده هام٬شادی های از ته دل و بی دلیلم٬امیدهام و تنها مفهومی که انتظار برام داشت رو فروختم تا یاد بگیرم باید قوی باشم و مبارزه کنم.نه با تقدیر بلکه با احساسات سرکشم...
اون خواب هم یه تلنگر بود واسه ی این که به خودم بیام و غیرعا دی  بودن تمام لحظه های تلخ حالم رو درک کنم.حالا کم کم دارم پی می برم که خدا از پس تمام این خاطرات و تجربه های تلخ داره وادارم می کنه که حقیقت  رو ببینم.....گم کرده ای رو که می دونم همه ی   زندگیم تحت الشعاع پیدا کردنشه.منظورم هم هیچ آدمی نیست بلکه احساسیه که باعث رهایی و سبکی فراموش شده ی مدت ها قبلمه .....
نظرات 7 + ارسال نظر
مریم جمعه 22 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 03:09 ب.ظ http://saint-mary.persianblog.com/

اولین باریه که اول می شم...راستش خیلی دلم می خواد باهات حرف بزنم ...می تونی ادم کنی؟ ایمیلم را این پایین نوشتم...شاد باشی همیشه

امیر جمعه 22 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 03:44 ب.ظ http://salamedobarehbeaftab.persianblog.com

سلام:اول از همه خیلی خوشحالم که سالمی وبرگشتی،دوم واسه خودم خیلی خوشحالم که از اون وضع که به کسی جزء خودم ربطی نداره نجات پیدا کردم،،نفسی راحت،،حالا بهت بگم منم گذشته رو مرور کردم خیلی چیزها رو ندیده بودم که تو این مرور بهم نشون داد،عشق یکطرفه هرچیش بده یه خوبی داره اونم یطرفه بودنشه،وجدان درد وجود ندارد،من تو موقعیت نشناخته ومبهم به عده ایی گرگ برخوردم که طبیعت گرگ درندگیه،خوب زخمی و داغون رها م کردند(هرچند که هنوز کاملا رهام نکردند) حالا حداقل اینو میتونم بفهمم که گرگها چطوری حمله میکنند،دیگه به گرگها میدون نمیدم چون در یک چشم بهم زدن وفقط اراده کردن یه گرگ واقعی میشم،ولی من طبیعتا گرگ نیستم پس در جا وزمان خودش،خانوم باران از اینکه برگشتی ممنونم چرا؟؟؟چون من دچار مسائل فکری بدی بودم ونجاتم دادی حالا کامنت نگذاشتی مهم نیست مهم اینه که تمام شد ،باید چشمها را شست......طبق قولی که بهت در کامنتهای قبل دادم،حالا باید بگم سایونارا،همون خداحافظ خودمون

فلفلی جمعه 22 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 05:04 ب.ظ

سلام . عالی بوددختر. چقدر قشنگ از کلمات استفاده می کنی. تجربه ای مشابه تو داشتم.

امیر جمعه 22 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 07:09 ب.ظ http://salamedobarehbeaftab.persianblog.com

سلام:خداحافظی یه کلمه در فرهنگ مابوده وهمیشه خواهد بود برای این روزها گذاشتند،راستی تو کی هستی با این طرفدارهای بیشمار و بی ادب؟؟؟کاش دوتانت کمی ازت آموخته بودند؟؟؟من تمام اون جملات وکه گفتند از همشون بهتر بلدم،ولی تو مقصر نیست،در بلخ آهنگری را گردن نمیزنند به خاطر دیگری باور کن،دوست خوبی بودی با مهارت بازی باکلمات،تو بینظیر از جملات وکلمات استفاده میکنی،داشتم ازت یاد میگرفتم ،یعنی سعی میکردم یاد بگیرم،تو در کلام رودست نداری لاقل بین وبلاگ نویسانی که من میشناسم،من با خودم قراری گذاشتم که عمل میکنم فقط یه سلام و یه،،تا بعد...،،را بهت خواهم گفت همیشه تا بهم سربزنی بعد از اونم اگه دوست نداشتی،از لینکت صرفنظر میکنم،از گفتن و عمل نکردن روزگارم شده شب یلدای ترسناک تو خوبی من آدمه مزخرفیم،باور کن،متنهاتو از دست نمیدم ولی به قول دوستت رابطه عاطفی که نمیدونم کیلو چنده وقصدشم نداشتم ممنوع،فقط سلامت را جواب میدم وبس تا بعد...

شکلات فندقی جمعه 22 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 07:10 ب.ظ http://www.velkonboro.persianblog.com

سلام ... حالت خوبه ؟ من تو کامنتهای یکی از دوستای خوبم کامنتهای تو رو دیدم ... میدونی ... یه دفعه احساس کردم خیلی دلم میخواد با تو دوست بشم ... چرا ؟ واسه اینکه از کامنتهایی که برای دوستم نوشته بودی اینطور فهمیدم که خیلی مهربونی ... البته مشکلی که هست اینه که من یه تخته ام کمه ... خودت به بزرگواری خودت میبخشی منو ... ولی دوست خوبی هستم ... باور کن ...

امیر جمعه 22 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 08:20 ب.ظ http://salamedobarehbeaftab.persianblog.com

سلام:خانومی،باران،مشکل من اینه که مثل تو نمیتونم صحبت کنم که بلد نیستم دارم سعی میکنم ازت یاد بگیرم،اشتباه شده بابا من منظورم نبود که تورو محکوم کنم من چنین بار گفتم مقصر تونیستی،نخوندی؟؟؟تو مقصر نیستی،بعدشم مطمئن باش به کسی اجازه نمیدم حداقل روبروی من به تو توهین کنه،متوجه نیستی من تورو و دونفر دیگه رو فقط دارم دوست خطاب میکنم،اگه برای تو مفهومی نداره،برا من مفهومش اینه که بعد از مدتها سه چهار تا دوست پیدا کردم،تو رو دوست خودم میدونم حتی حالا که دیگه داغونم کردی علتش درست بیان نکردن موضوع از طرف منه،خواهش میکنم دل تو جمع وجور کن من قصد شکستنشو نداشتم خواهش میکنم همین الان ببخش،برام کامنت گذاشته بودند که تو داری با این دختره روابط عاشقونه و از این حرفها و بعد هم کلی فوهش و دری بری که خودم حالا که از طرف تو خیالم راحت شد جوابشون میدم،ولی مندوستی با تو رو ازدست نمیدم احساس میکنم حالا که از نظر فکری کمکت نمیتونم بکنم بهتره ساکت بشم وفقط حرفهاتو گوش کنم،جرمه؟؟؟من تمیخوام دوستیمو باهات از دست بدم و اینم میدونم که داری تو چه وضع فکری دست وپا میزنی وچون هرچی میگم منظورم و اشتباه میرسونم پس ساکت میشم،فقط همین،تورو خدا منو عفو کن من از دل شکسته بدجور میترسم اونم از دوستم،سعی خودمو کردم کمکت کنم نمیدونم چرا؟؟؟اشتباه برداشت کردی،من این دوستی رو نمیزارم بشه،،سراب تلخ،،مشکل من درست نشده وهمچنان گرفتارم ولی مهم نیست تو فکر کن درت شده و من بد مستی میکنم نه به خدا هیچ تغییری نکرده کمک چطوری بگم که منظورم اشتباه برداشت نشه،من نمیخوام حالا که حرفام برات گره ایی باز نمیکنه راه تورو ببنده،به خدا حال تو درک میکنم،چرا ۱۸ سالگی خیلی به این چیزها فکر میکردم ولی کسی روهم نداشتم،سعی کنه که کمتر به خودم عذاب بدم،من دلم میخواد کمتر عذاب بکشی همین،ای عزیز،من مشکلی ازم درست نشده که حالا که فکر میکردم تو رو که نگرانت بودم خوبی مشکلم کمتر شده گویا نه؟؟؟حالا سوء تفاهمی بد پیش اومد من و نچزون من من...........چرا؟؟؟من

آریانا شنبه 23 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 03:19 ب.ظ http://www.arianapoem.persianblog.com

سلام. خوبی؟ ممنون که اومدی پیشم. خیلی عجیبه باران جان. نمی دونم چرا اینطوریه. راستش منم جمعه صبح که از خواب بیدار شدم یه همچین خوابی دیدم. عشقم. وای خدا. خیلی عجیبه. یه اتفاقه دیگه هم دیشب افتاد. حسابی پریشونم کرده. ببخشید. زیادی حرف زدم. موفق باشی. بای.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد