شب را نوشیده ام
وبر این شاخه های شکسته می گریم
مرا تنها گذار
ای چشم تبدار سرگردان!
مرا با رنج بودن تنها گذار
مگذار خواب وجودم راپرپر کنم
مگذار از بالش تاریک تنهایی سربردارم
وبه دامن بی تاروپود رویاها بیاویزم
سپیدی های فریب
روی ستون های بی سایه رجز می خوانند
طلسم شکسته ی خوابم را بنگر
بیهوده به زنجیر مروارید چشمم آویخته
او را بگو
تپش جهنمی مست!
او را بگو:نسیم سیاه چشمانت را نوشیده ام
نوشیده ام که پیویسته بی آرامم
جهنم سرگردان
مرا تنها گذار
سهراب سپهری
ازتو فقط خاطره ای در دوردست مانده است.خاطره ای مثل ابر..خاطره ای مثل مه...مثل باد.خاطره ای که همه ی تکه هایش کم کم از هم گسست.در یادم خوب هست روزی کز کوچه ها در باران رد شدی...وقتی طوفان نشست....بی صدا در پشت پنجره قلبی شکست.......