با تمام وجودم دلم می خواست الان اینجا بودم.....روی یکی از این سنگها می نشستم و تا ابد به بی نهایت خیره می شدم.تنها با طبیعته که قهر نیستم.من عاشقانه دریا رو دوست دارم.
نمی دونم وجه اشتراکشون چیه ولی تنها دوجا توی دنیا هست که حس می کنم آزاد و رهام...
گورستان و ساحل دریا وقتی که آکنده از سکوت اند..........
به بی نهایت نگاه کن.....چی می بینی؟......................
وای که روحم پر می کشه برای شنیدن بی قراری های امواج دریا.....

نظرات 24 + ارسال نظر
حاجیه دوشنبه 25 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 07:05 ق.ظ http://hajieh.blogsky.com

سلام
قشنگه منم می خواستم اونجا بودم ............!

سفرکرده دوشنبه 25 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 07:12 ق.ظ http://www.safarkarde.blogsky.com

روی یکی از همین سنگ ها میشینی .... دوردست رو نگاه میکنی .... یه خط صاف صاف میبینی که انگار انتهایی نداره ...
سرت رو میذاری رو شونه های باد .... دلن رو میدی به آسمون و میگی مال تو ! مگه دل نمی خواستی از ما ؟!
اینم دل مال تو !
مثل هزاران دلی که آسمونی کردی ... دل ما رو هم برسون اون بالا .... کار خودته !
تو این دنیا که هر چی زور زدم آسمونی نشد !
تو که کارت درسته بالا غیرتی یه کاریش بکن ...
دیگه خسته شدم بس این ور اون ور چنگ زدم !
سپردم به خودت ...
اشکم رو در آوردی دیگه طاقت ندارم ...
میزنم به دریا و میگم یا علی !

نادر دوشنبه 25 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 08:02 ق.ظ http://www.nader3soot.persianblog.com

سلام باران جون
حالت خوبه
ای ول بابا دمت گرم خیلی با حال بود
اما قرار نبود که فقط من سر بزنم
پس من منتظرت هستم
با ارزوی قبولی طاعات و عبادات شما
بای تا های

father دوشنبه 25 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 08:31 ق.ظ http://datterenmin.blogspot.com

فرض کن، قد یه دنیا حرف تو دلته. فرض کن، خسته‌ای. فرض کن، یه کوه روی دلته، یه سنگ توی گلوت.

حالا فرض کن، دوستی، دردآشنایی، دیرآشنایی، میاد می‌شینه کنارت. نگاهت می‌کنه، می‌خنده، می‌فهمه خسته‌ای. ازت می‌پرسه، نگران نگاهت می‌کنه...

فرض کن، هزار بار دهن باز می‌کنی که براش بگی. فرض کن، زیر نگاه شکیبای منتظرش، بارها تصمیم می‌گیری که حرف بزنی و ... نمی‌زنی.

اون دوست، اون آشنا، خداحافظی می‌کنه و می‌ره. و تو رو با لبخند دروغینت به جا می‌ذاره. باور کرده و نکرده...

و تو توی دلت، چه حسرتی، چه دریغی هست، که چرا نگفتی...

و چه تردیدی، که چه گفتنی، چه شنیدنی...

وقتی حرفها رو به دوست هم نگی...نتونی که بگی...

هی... فرض کن... فرض کن که قد یه دنیا حرف تو دلت باشه، خسته باشی، یه کوه روی دلت باشه و... یه سنگ، یه سنگ سخت و سخت و سخت... توی گلوت...

پ.ن: خیلی دمده‌س که بگم آخ جون پاییز؟ آره؟... هست که هست! سلام به برگریز هزاررنگ...

:)

پارسا دوشنبه 25 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 12:57 ب.ظ http://khalvatkadeh.blogsky.com

سلام باران عزیز
زیبا نوشتی. دارم به وجه اشتراک دریا با گورستان فکر می کنم.
شایذ هر دو یه جوری انسان رو به ابدیت وصل می کنند خصوصا وقتی هر دو ساکتند
موفق باشید

ما دو تا دوشنبه 25 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 02:20 ب.ظ http://taeshg.persianblog.com

خیلی زیباست . دریا همیشه زیباست و آدمهایی که دل دریایی دارن از همه بیشتر دریا رو دوست دارن ...... با اجازه لینک می کنیم

محمد دوشنبه 25 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 02:53 ب.ظ http://mmoeeni.blogspot.com

سلام ... دریا همیشه زیباست به شرط آن که فراموش نکنیم همه جا به یک عمق نیست

مرمر دوشنبه 25 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 05:12 ب.ظ http://sangesepid.persianblog.com

salam goli........ mersi sar mizani namaz roozeye toam ghabool aziz..... uni chetore? doosesh dari? rasti bia ino goosh bede :)) khandast ;) khosh bashi http://www.amirjoon.com/temp/faati.html

آریانا دوشنبه 25 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 05:48 ب.ظ http://www.arianapoem.persianblog.com

سلام باران جان. خوبی؟ خیلی عجیبه. به خدا راست می گم منم توی قبرستون احساس سبکی می کنم. یه احساس خوب. با اینکه خیلی نمی رم ولی اگه یه موقع با خانواده بریم واسه پدر بزرگ یا مادر بزرگم از بقیه جدا می شم. اکثر خاطراتم واسم مرور می شه. بعدش یه کم گریه و سکوت و آرامشی که تا چند ساعتی ادامه داره.

... دوشنبه 25 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 11:36 ب.ظ

سلام باران خانم ...
تو رو خدا شما دیگه به مرگ این حرفا فکر نکن ...
البته واجبه که آدما به این مسائل فکر کنن ...
ولی به وقع ...
زیاد فکر کردن درباره این مسائل فکرتو فلج میکنه ...

یحیی سه‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 06:04 ق.ظ http://roze-sahra.blogsky.com

سلام باران جون مهربون
نمازو روزت قبول......متن جالبی بود
تا حالا به دریا و صدای ارامش بخش موجهای اون فکر کرده بودم ولی راست میگی گورستان هم همین حالت رو داره
چون میبینی سرانجام بعد این زندگی پر هیاهو تو هم میری و در زیر خاک اروم میگیری.......شاد باشی نازنین

حاجیه سه‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 07:05 ق.ظ http://hajieh.blogsky.com

سلام
پس حتما خبرم کن ......... راستی من فقط ۱۵ سالمه ........................!

ملیحه سه‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 10:34 ق.ظ http://sarabtalkh.persianblog.com

سلام باران خوبم : اول از همه تشکر کنم به خاطر لطفت .. که ما رو قابل دونستی ... و بعد هم خوشحالم که تونستم با کسی آشنا بشم که نه تنها روح بزرگ و دل پاکی داره .. بلکه یک چیزی داره که از همه چیز بیشتر به دردش می خورم و اونم فکر روشنیه که داره ... راستی من زیاد ازت بزرگتر نیستم ( اینقدر زود پیرم نکن / چشمک/) .. و در آخر خوشحالم که اون اتفاق باعث شد که خیلی چیزا روشنتر و واضح تر بشن .. خیلی خوشحالم .که اون درست نقطه مقابل و عکس نتیجه ای که اون بنده خدا می خواست بدست اومد ... در پناه خدا همیشه شاد ببینمت .. و البته سالم ..

مهدی سه‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 12:02 ب.ظ http://www.a-man-in-the-hell.mihanblog.com

سلام باران عزیز ... بابا خبر میدادی D:خیلی قشنگ بود واقعا دریا با اون عظمتش آدم رو رها می کنه ... بعضی وقتا دووست دارم قدم زنان برم تو دریا ... خودمو بسپارم به آب ...

ملیحه سه‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 12:33 ب.ظ

سه جایه تو دنیا که من هر موقع در مقابلشون قرار می گیرم در مقابل عظمت و سکوتی که توشون م یبینم حس تهی بودن می کنم .. یکی از اون جاها در یاست.. با اون آبی عمیقش حس می کنم چه رازهایی که درونش هست .. چه عمقی . یکی وقتی روی کوهی می ایستم و یک هم وقتی تویه یک کویر تنها باشم و تمام دورم فقط افق باشه و افق .. دریا همیشه لبریز از خاطره است . تمام دریا برام خاطره میشه .. . اما گورستان برای من که گوهر عزیزی رو تویه اون مخفی کردم .. حرفهای زیادی داره .. ( اینم باقیش ..)(راستس من دریایی جنوب رو بیشتر دوست دارم ..من به جنوب نزدیکترم آخه .. ولی دریا دریاشت این دیگه برداشت ما هست )

[ بدون نام ] سه‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 02:52 ب.ظ http://aygon.blogsky.com/

سلام عزیز وب سایتت جالب شده منم اپ هستم سر بزنید

امیر سه‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 05:06 ب.ظ http://salamedobarehbeaftab

سلام:باران،خانوم خوبین؟؟؟امیدوارم هر روز بهتر از دیروز باشی؟؟؟واقعا اونجا قشنگه نه؟؟؟یه جوریه رویاییه،شک دارم تو حال فعلیم دوست داشت آنموقع اونجا بودم؟؟؟ولی دوست دارم نگاهش کنم ساعتها،به نظر من قبرستون ودریا هر دو قدیمی بودن دنیا رو نشون میدن،که این هم امیدوار کنندست هم آخرش با این که پداست ولی نمیشه اون تو نگاههای اول دید هر دو آخرشون معمایی است که برای همه بعد از چند لحظه نگاه کردن وتو اون محیط قرار گرفتن،حل شدنی است،بعد اون آرامش میگیریم،بگذریم،قلمت هنوز مثل قبله،من چشم شور نیست،راستش فکر کنم نفرین تو گرفت وما سخت سرماخوردیم،از اون آنفولانزاهای مرغیه افغانیه،خلاصه معمولی نیست چون داره نابودم میکنه،دوتا پنی سیلین زدم ولی هنوز طب و دارم،و.....آره خلاصه با سرفه واین چیزها دارم میگذرونم،جایی نبودم،امروز باید برم دم امام زاده صالح اشی سوپی بزنم تا نمردم........ازاینکه یه جواریی منو بخشیدی ممنون......جبران میکنم،تو خوب عمل کردی ولی من نه؟؟؟از حرفهات میفهمم خودت دلت میخواد تغییر کنی جدیدا،پس حتما این دوران سخت برات سر اومده آخر اون دورانی،امیدوارم ازخدا که اینطور باشه وتو هم بتونی نفس بکشی وزندگیو لمس کنی........سکوتم وشکستم برای جبران مافات که برات پیش اومد،ممنون تا بعد...

... سه‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 06:26 ب.ظ

دیشب هر کاری می کردم خوابم نمی برد
تصمیم گرفتم که به اطرافه خودم فکر کنم ... به دوستام ... حتی به تو ...
به تویی که نه من تو رو میشناسم نه تو منو ...
من که از شما هیچی نمی دونم ... ولی اینو مطمئنم که نوشته هات منو آروم میکنه ...


...

حسین سه‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 11:21 ب.ظ http://www.mh24851.persianblog.com

سلام. خوبی؟ خوشی؟ آره منم میخاستم اونجا بودم و تا ابد اشک میریختم و به حماقت خودم لعنت میفرستادم...ببینم تنها با طبیعت قهر نیستی یعنی با منم قهری؟ :((

آریانا چهارشنبه 27 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 07:06 ق.ظ http://www.arianapoem.persianblog.com

سلام بارون مهربون. خوبی؟ من پسرم. این آقا مانی هم ظاهرا اولین بار بوده که بهم سر می زنه و نمی دونم چرا منو مریم خطاب کرده. به هر حال. من آپم و منتظر مهربونیات عزیزم. در مورد گورستان هم باید بگم دقیقا همینطوره. اونجا یه جای عجیبیه. خوب دیگه خیلی حرف زدم. تا بعد. بای بای.

حبیبه چهارشنبه 27 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 01:25 ب.ظ http://www.aygon.blogsky.com

سلام عزیز وب سایتت جالب شده موفق باشی
راستی منم اپ هستم اگه خواستی سر بزن

یک دختر تنها چهارشنبه 27 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 01:41 ب.ظ

سلام . چند روز بود ک مریض بودم و نتونستم سری بهت بزنم. چی شده مهربونم. چرا خودتو با مسایل اینچنینی ناراحت می کنی؟ به خدا ازت دلگیر می شم اگه بخوای پست هایی مثل پست قبلی بگذاری.
در مورد این صخره های زیبا هم می تونم بگم بهترین جا برای یه عالمه اشکی یه که توی چشمام نگه داشتم.

حاجیه پنج‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 06:53 ق.ظ http://hajieh.blogsky.com

سلام
خیلی ممنون که به من سر زدی .............راستی آدرس وبلاگتو وقتی کامنت می زاری درست وارد کن !
موفق باشی

زندوووووووووووووووووونی یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 02:14 ب.ظ

واقععععا اخره سلیقه ای بابا ..ولی من همچی یه خورده ای از دریا می ترسم .... دلم واست تنگ شده بود ابابا ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد