روی نیمکت پارک نشسته بودم وفکر می کردم.قارقار کلاغا یه حس بدی رو توی وجودم تداعی می کرد.
یه غم!یه غم غریب!وقتی صبحا می رم پارک ناخودآگاه گذشته برام تداعی میشه!نمی دونم چرا!
اصلا نمی خوام دیگه غمگین باشم!دوست دارم بخندم.شاد باشم و از زندگیم نهایت لذت رو ببرم!
اما سکوت پارک وادارم می کنه که فکر کنم و هر چی بیشتر فکر می کنم کمتر به نتیجه می رسم.که چرا اکثر سوالام بی جواب موند!
گذشته دیگه گذشته و همه ی تجربیاتم خاطره شده.خاطراتی که گاهی دلم براشون تنگ میشه و انگار یه دست نا مرئی ذهنمو وادار می کنه بهشون فکر کنم!
لحظات طلایی..نقره ای...قرمز...آبی...سیاه.
کوله بارم زیاد سبک نیست!چیزای زیادی یاد گرفتم!با این که خیلی تو اجتماع نبودم......
الان که به بهترین دوست زندگیم نگاه می کنم به خاطرش شادم و دعا می کنم که انتخاب درستی کرده باشه!اولین باری که همو دیدیم اول دبستان بود!هر دو بچه بودیم و فقط قشنگی ها رو میدیدم....
خوشحالم با کسی آشنا شده که داره جونشم واسش می ده....چون پاکه...نابه...مهربونه
دوستی که بعد از پدر و مادرم تنها گوش شنوای گریه هام بود و تنها یار خنده هام
برادرم رو که می بینم خوشحالم که داره داماد میشه!خوشحالم که بالاخره پایبند شد!
این روزا به هر طرف که نگاه می کنم آدمایی رو میبینم که دارن نون دلشونو می خورن!....منم نون دلمو می خورم!
....چی کار کنم منم آدمم...دلم تنگ میشه....برای دوستم...اونی که نمی دونم کجاست.....برای همه...برای همه ی اونایی که بی خداحافظی رفتن!
آخ کی میشه منم مثل کوهها بشم؟..........کوهها هم دلتنگ می شن؟
سلام ..
وبلاگ ساده ولی خیلی پر محتوا و قشنگی دارید .....
امیدوارم همیشه موفق و شاد باشید *
سلام
ای غم ای همدم دست از سر دل بردار
دل جای شادی است؛ این خانه بدو بسپار
زیبا می نویسید
موفق باشید
salam khaste nabashi khili ghashang va por man bod movafagh bashid be ma ham sar bezanid bye
بابا ای ول .. خوبه . همینجوری ادامه بده ...
سلام ... خانهی نو مبارک ... باشد که پر شود از خاطرههای خوش و خوش و خوش ... راستی به روزم
سلام:خوشحالم که داری کم کم اثرات بد گذشته رو فراموش میکنی وبه چیزای دیگه فکر میکنی این به منم امید میده برای اینکه از این زندگی...رها شم و به خاطره تبدیلشون کنم آفرین به این تصمیم واراده ولی دلتنگی گاهی میتونه برامون لذت هم داشته باشه تا بعد...